واندرز فارسی | جهان عجایب

یک تپه کوچک در لانگ آیلند نیویورک در زمان سرخپوستان مکان بدی به حساب می آمد. یک شکارچی بزرگ مرموز در اینجا زندگی می کرد که می توانست حتی یک اسب را بکشد و آنها نورهای بهشتی را دیدند. بعدها یک بیمارستان روانی و یک آزمایشگاه مخفی در اینجا ساخته شد. در داخل شهر نیویورک در لانگ آیلند یک صخره جنگلی به نام کوه بدبختی ("رنج") وجود دارد. این یک نام جاه طلبانه برای این مکان است، زیرا صخره حتی شبیه یک صخره هم نیست، فقط یک تپه بزرگ است که بر روی بقیه جزیره بلند دیده میشود.

هر روز صدها هزار نفر از این مکان در بزرگراه عبور می کنند و اکثر آنها هیچ توجهی به کوه رنج ندارند. با این حال، ارزشش را دارد، زیرا اینجا مکانی با تاریخ باستانی است، سرخپوستان محلی هنوز از آن می ترسیدند و افسانه های عجیب و غریب زیادی در مورد بشقاب پرنده ها، ارواح و هیولاها با آن مرتبط است. آنها معتقد بودند سرخپوستان Matecoc که قبل از ورود مهاجران سفیدپوست در اینجا زندگی می کردند، هرگز در منطقه کوه ساکن نشدند. زیرا این مکان نفرین شده است. پس از سال 1600، مهاجران شروع به ورود به اینجا کردند، اما آنها نیز این مکان را دوست نداشتند، هرچند به دلایل دیگر زیرا زمین اینجا خشک و سنگی بود.

در مورد سرخپوستان، علاوه بر نفرین، آنها مرتباً در اینجا نورهای عجیب و غریب در آسمان می دیدند، بزها و اسب های آنها، اگر در منطقه سرگردان بودند، بدون هیچ اثری ناپدید می شدند. و اگر آنها ناپدید نمی شدند، بقایای آنها به شکلی به شدت ناقص پیدا می شد، گویی حیوانات توسط یک شکارچی بزرگ تکه تکه شده بود.

در طول جنگ استقلال، چندین نبرد در نزدیکی کوه رنج رخ داد، بنابراین از آن زمان به بعد این مکان به عنوان جایی که می توانید با ارواح سربازان مرده ملاقات کنید نیز شناخته می شود. این ارواح با پوشیدن پارچه های کثیف پوشیده از خون، که در آن تشخیص لباس نظامی قدیمی دشوار است، در جنگل های محلی پرسه می زنند و گاهی اوقات توسط مردم محلی دیده می شوند. اغلب آنها را با ولگردهای بی خانمان اشتباه می گیرند و فقط نگاه دقیق به لباس ها و همچنین جزئیات قدیمی در کفش و مدل مو به ما این امکان را می دهد که نتیجه بگیریم که این چیز دیگری است. تنها زمانی که نیویورک شروع به متراکم شدن کرد و زمین در اینجا شروع به افزایش قیمت کرد، شهرک نشینان شروع به سکونت در این زمین ها کردند، اما تا به امروز کوه رنج در یک گوشه خلوت خاص قرار دارد و خانه های زیادی در کنار آن وجود ندارد. اکنون به این مکان پارک میگویند.

کلینیک روانپزشکی که در دهه 1700 در اینجا ساخته شد نیز سهم خود را از تاریکی در تاریخ این مکان ایجاد کرد. چنین مکان‌هایی در قرون گذشته بیشتر یادآور حلقه‌های بی‌پایان جهنم بودند، جایی که افراد بیمار برای پزشکان فقط اشیای بی‌توان برای مطالعه و آزمایش‌های پزشکی بودند. بر اساس داستان های محلی، بیماران به قدری شکنجه شده اند که صدای فریاد آنها در سراسر منطقه شنیده می شود. گویا، در آن زمان بود که کوه نام رنج را گرفت. درست است ، این کلینیک دوام زیادی نداشت ، فقط 10 سال پس از ساخت آن ، آتش سوزی شدیدی در آن رخ داد و همه چیز سوخت.

امروزه علاوه بر این داستان ها، درباره کوه رنج می گویند که بهتر است از آن بالا نروید، زیرا بسیاری از چنین گردشگرانی بدون هیچ ردی ناپدید می شوند. و روزی پیرمرد دیوانه ای زندگی می کرد که برای مدت طولانی در محله سرگردان بود، و هنگامی که او را بازداشت کردند، دیدند که در کیف او ... سر انسان قرار دارد. در طول جنگ جهانی دوم، بیمارستانی در نزدیکی کوه رنج برای سربازان به شدت مجروح ساخته شد که البته به فضای تاریک آن مکان کمک کرد. سربازان اغلب می مردند. در سال 1945، بیمارستان تعطیل و حتی تخته شد، اما در سال 1947 به طور ناگهانی توسط شخصی بازگشایی شد و مردم شروع به کار کردند. آنها چه کسانی بودند، هیچ کس نمی دانست، بنابراین شایعاتی مبنی بر وجود نوعی آزمایشگاه مخفی نظامی وجود داشت.

این واقعیت که ممکن است درست باشد در کتاب «داستان های واقعی عجیب، برخوردهای عجیب و مکان های عجیب» اشاره شده است. یک شاهد عینی که نامش فاش نشده است گفت که او در دهه های 1940 و 1950 یک سرباز بود و در فورت براگ در کارولینای شمالی خدمت می کرد و یک روز به دلیل بیماری غیرعادی بیمار شد. او را به این «بیمارستان» نزدیک کوه رنج آوردند و حدود 5 ماه را در آنجا گذراند. در تمام این مدت او را در یک حالت مرزی عجیب و غریب، شبیه به یک خواب بی پایان نگه داشتند. او دائماً احساس خستگی، خواب آلودگی می کرد، در تمام این مدت داروهای نامفهومی به او می دادند. او را در یک اتاق کوچک نگه داشتند و از بیرون رفتن در جایی منع کردند. برای تمام مدتی که او آنجا را دید در مجموع فقط 5 نفر آنجا بود. آنها مانند پزشکان نظامی لباس پوشیده بودند، اما بدون هیچ نشانی. سپس به طور ناگهانی در عرض 24 ساعت به شدت بهبود یافت و بلافاصله از این ساختمان خارج شد. و وقتی او را از در پشتی بیرون آوردند، نگاهی به عقب انداخت و متوجه تابلوی "منطقه 5" شد.

پس از بازگشت به فورت براگ، این سرباز شروع به تلاش برای کشف محل نگهداری خودش کرد. او با دقت از دوستش بازجویی کرد و مشخص شد که "منطقه 5" با آزمایشات "جنگ روانی" مرتبط است و همه چیز بسیار مخفی است و باید در مورد آن سکوت کند. این سرباز چند سال بعد بازنشسته شد و به نیویورک بازگشت. او این ساختمان را پیدا کرد، اما اکنون به وضوح بسته شده بود و مدت زیادی بود که از آن بازدید نشده بود. با این حال، هنگامی که او شروع به سؤال از ساکنان محلی کرد، متوجه شد که آنها مرتباً صدا و فریادهای انسانی را از سمت این ساختمان می‌شنوند. این فریادها کمک می خواست. مردم حتی با پلیس تماس گرفتند و معتقد بودند که در آنجا جنایتی در حال وقوع است، اما پلیس هیچ واکنشی نشان نداد.

در دهه 1970 ساختمان این بیمارستان تخریب شد و تمام اسرار خود را با خود برد، در دهه 1970، شاهدان عینی چندین بار گفتند که در نزدیکی کوه رنج، مردان سیاه پوش و هلیکوپترهای سیاه مرموز را بدون علائم شناسایی دیدند. و در دهه 1980، بشقاب پرنده ها اغلب بر فراز کوه دیده می شدند و زمانی که یوفو بر روی کوه فرود آمد، مقامات به طور موقت این منطقه را به روی گذرگاه بستند و چیزی شبیه پناهگاه های زیرزمینی مخفی در داخل آن ساختند. همه اینها نیز البته طبقه بندی شده بود.